«ارسطو» خدا را مبدأ حرکت می دانست و این اولین فرضیه ای بود که درباره ی خدا به وجود آمد و دلیلش همان بود که هر محرکی ناچار باید محرکِ دیگری داشته باشد تا به محرک اول برسد و آن را به نام خدا و مبدأ کلی و واجب الوجود توصیف نمودند.
اما برای اثبات واجب الوجود دلایلی چند اقامه شد که اول برهانِ علل فاعلی است به این معنی که هیچ موجودی بدونِ علت به وجود نمی آید و چون تسلسل باطل است، ناچار هر موجود در اثرِ علت و معلول به وجود آمده، معلول چیزی است که بیش از آن بوده و آن چیز علتی داشته که نهایت آن به موجودی خواهد رسید که علت علت ها و قایم بالذات است.
اما برهان علل غایی عبارت است از این که در جهان مقرراتی پابرجا است و هر چیز برای علت غایی ساخته شده است و جهان در تحتِ نظام عمومی است و هر چیز با انتظام کار می کند و همه با هم منظور مشترک دارند.
«کانت» که با تمام دلایل اثباتِ خدا مخالف بوده، در مقابلِ برهانِ عللِ غایی تسلیم شده می گوید: جهان چنان با نظم و هماهنگی و هدف یابیِ منظم ساخته شده که عظمتِ خلقت مارا وا می دارد که به وجود آفریننده ی اصلی اعتراف نماییم.
به این ترتیب انسان هم که یکی از موجودات این عالم خلقت است، چون شعور دارد و نظام دنیا را شناخته باید زندگیِ خود را با این نظام منطبق سازد و نتیجه آن می شود که باید خود را بشناسد و خودشناسی یکی از راه های مستقیم خداشناسی است.
این ما هستیم که خداوند را با قدرتِ بی منتهایِ خود شناخته ایم و چون به موقعیت خودمان رسیده ایم، این نظام را مطابق میلِ خود به کار می بریم تا به سعادت برسیم.
«ویلیام جیمز» پیشوای مذهبِ اصالتِ عمل می گوید: ایمان، نیروی ما را فوق العاده بزرگ می کند و بالا می برد. ایمان نیرویِ خلاّقه ای است که در جاهایی که وسایل مادی بی اثر می ماند، مؤثر واقع می شود و الهام می بخشد.
«اِسْپُونُزا» معتقد است به این که خدا ذاتی است واجب و جامعِ صفاتِ بی شمار و جهان پرتو این ذات است.
این فرمانِ سقراط دارای مطالبِ مهمی است: باید خودت، خودت را بشناسی و این بهترین طریقِ خودشناسی است و بدون این که از دیگری کمک گرفته شود خود را خواهیم شناخت.
آری تنها تو هستی، هیچ کس در این ماجرای مشکل جای تو را نمی گیرد. سعی کن دیگران در این کار مداخله نداشته باشند، زیرا دخالتِ دیگری اوضاع را به هم می زند.
تو هستی که می توانی تصویر صاف و حقیقیِ خود را بیابی.
آیینه ی تصویر خود را که در اثرِ مرور زمان، غبار آلود شده و دروغ ها و تزویرها و خلاف گویی ها آن را ناصاف ساخته باید پاک شود.
تو باید به جستجوی خود بپردازی.
یک مسافرت طولانی درست تو را به خودت خواهد شناسانید، فضایی نامحدود در پیش است که انتهای آن ناپیدا است و انسان هر چه در این وادیِ بی انتها پیش برود، به جایی نخواهد رسید.
حق دارم تصور کنم که منی که درباره اش فکر می کنم و در وجودم جای دارد. غیر از چیزهای دیگر است.
این من که موضوع پژوهش است، با این که او را می شناسم، باز هم برای من ناشناس یا لااقل اسرارآمیز است. می روم، می آیم، بدنم حرکت می کند، پرورش می یابد و هر روز که می گذرد روز دیگر است و به روزهای زندگی ام افزوده می شود.
سلیقه ام عوض می شود، افکارم وسیع می شود مع هذا خودم را چیز دیگری احساس نمی کنم.
مثل این است که در وجودم وحدتی وجود دارد که هیچ چیز با آن قابل قیاس نیست و تا وقتی که زنده ام همین زنده ماندنِ من لذت بخش است.
رهایی از تن کار آسانی است، اما رهایی از قید و بندِ اجتماع بسیار مشکل و گاهی محال به نظر می رسد.
اجتماع برای ما و هوش ما، آرزوها را چون دامی می گسترد و کیست که بتواند از این دام ها بگذرد و به سر منزلِ حقیقت خودشناسی برسد.
«پاستور» میکروب را کشف می کند و دنیا را مالِ خود می داند و میلیون ها مردم را به زیر قدرتِ خود می کشد.
«نیوتن» جاذبه را کشف می کند و انسان ها را با این جاذبه بینیِ خود قربانی می کند.
«فروید» تحفه ای به نام ضمیر ناخود آگاه به مردم ارزانی می دارد و گورِ انسان ها را در این گودال می کَند و اختیار را از دستشان می گیرد.
پس کیست که در این دنیایِ پر از دام، خود را بشناسد؟
کسی که از این دام ها بگذرد و بر خود مسلط باشد.
وظایف و مسؤولیت هایی را که زندگی به ما تحمیل می کند، گاهی از اوقات چنان عمیق و پر زحمت است که باید کوششی در آن به کار رود تا افقِ حقیقت ظاهر شود.
انسان در مقابلِ این تکالیف مسؤول است و دعوت شده است که خودش را انتخاب کند. با اجرای این تکالیف است که می تواند هویّتِ خود را به ثبوت برساند، اما گاهی ممکن است در بین خواب ها و تخیّلات راه را گم کند، چون ناچار است خود را یک روز بشناسد. باید همیشه در خود فرو رود، آگاهانه زندگی کند و در وجودِ خویش دقیق شود و همان طور که این دقت را در مورد دیگران به کار می برد، لازم است وجودِ خویش را مو شکافی کند.
خودشناسی در این کوشش مداوم و پیوسته به دست می آید تا اینکه روزی به مقصد برسد مراحلی را باید طی کند و لازم است که تعادل را از دست ندهد و هر روز در فکرِ آن باشد که وسیله ای تازه بیابد.
عاقبت یک روز این اطمینان به دست می آید و این اعتماد و اطمینان قابل ارزش است.
خودشناسی عبارت از شناختن این موضوع است که وجودِ فعلیِ ما نتیجه ی کدام یک از پیشرفت های زندگی است.
این کاملاً بدیهی است که شناختن این موضوع، مربوط به حوادثی است که برای ما واقع شده و در آن فعالیت های مستقیم داشته ایم. به معنای دیگر خودشناسی عبارت از این است که در هر یک از وقایع و حوادث که نقشی در آن بازی می کنیم، خود را دو مرتبه بشناسیم.
استعمال کردن یک واژه به جای واژه ی دیگر، انتخاب کردن و در هر عملی وارد شدن، فکر کردن، تصور نمودن، در رؤیا فرو رفتن، هر یک از این فعالیت ها برای خود دارای یک معنایی خاص است.
هر چه که بیشتر مربوط به ضمیر ناخود آگاه ما باشد، بیشتر گذشته در آینده ی ما دخالت دارد و مطالعه ی روانشناسی در این فعالیت ها به ما کمک می کند.
بدونِ تردید آن چه را که دانستن به من تعلیم می دهد به من کمک خواهد کرد که خود را بیشتر از دیگران بشناسیم و اگر خود را خوب بشناسیم، می توانیم درباره ی دیگران قضاوت کنیم.
خود [را] شناختن عبارت از این نیست که در خود فرو بروم، اما عبارت از این است که رضایتِ خود را جلب کنم، عیب های خود را بگویم، برای خود ارزش به دست بیاورم و احساساتِ خود را آرام سازم.
خودشناسی یکی از راه های مستقیمی است که مرا به طرفِ اجتماعی شدن می کشاند.
کسانی که در اجتماعات زندگی می کنند، اگر خود را نشناخته باشند، به ارزش و لیاقتِ خود پی نبرده اند و کسی که ارزش خود را نشناسد، نمی تواند خود را با دیگران مقایسه کند.
پس ابتدا باید خود را بشناسیم و بعد از شناختنِ خود به معرفیِ دیگران بپردازیم.
از مجموع این معرفت ها جامعه را خواهیم شناخت و در جامعه بیش از آنکه انتظار رود، به پیروزی خواهیم رسید.
این از تو می پرسم ای آموزگار نخستین! کیست که به خورشید و ستارگان، راهِ گردش داد؟ از کیست که ماه، می فزاید و دگرباره می کاهد؟ این از تو می پرسم؛ با من بگوی چه کس این خاک را بارور می کند؟ چه کس آب را روان و گیاهان را پیراسته می کند؟
چه کس با بادها و ابرها، تندی آموخته است؟ با من بگوی؛ با من بگوی و تمامم کن.
این از تو می پرسم، با من بگوی چه کس این روشنایی را بر شب و شبانه چیره می کند؟ چه کسی آرامش و اضطراب را مهیا می کند؟ چه کس بامدادان و نیمروز را و شب را به یاد آورنده است؟ چه کسی فرزانگی را پیام می دهد؟ همانا من می کوشم تا غافلان را بر این خرد بیاگاهانم که همه چیز را می باید فراشناخت.
این را از تو می پرسم، با من بگوی ای دانای پیشرونده!
من آموزش تو را به یاد خواهم سپرد...
این از تو می پرسم، با من بگوی چگونه می توانیم دورغ را از خویشتن برانیم؟
پس درود بر آنانی که از زشتی به راستی و نور درآمدند و نه دیگر هیچ آرزویی ندارند مگر که رهاییِ انسان را که بر این دغدغه پیچان است.
با من بگوی که چگونه دروغ را به دست های راستی توانم کشت؟ تا این که مردمانِ میهنِ من، شب همه شب را برافکنند. تا این که دروغ پرستان را شکستی بزرگ درآید... .
این را از تو می پرسم، با من بگوی کسی که انسانی را به بردگی بَرَد، چگونه سزایی از برای او نخست خواهد بود؟ آیا نباید که بردگان را به آن قیامی فرا خوانیم که پیمان تاریخ است؟ و من چه نیکو برآینده آگهم.
به کشت و کار برآیید ای مردمانِ بالنده! که هرگز دیوهای درّنده را خداوندگار نخواهید دید. و من این را اینک دانسته می گویم: مبادا که دست های پَروَرَنده را به خوف و خشم برافرازید. دست ها از برای گشایش اند نه دشنه و نه دشنام و درندگی.
از آن دو گوهر که در آغاز زندگی بودند، از آن دو، نیکی را بر بدی چیره خواهید یافت. و شما نیز خواهید شنید که از آن دو سازشی در کار نخواهد بود. نه منش، نه آموزش، نه خرد، نه کیش، نه گفتار، نه کردار و نه روان، هیچ کدام به زشتی در آمیخته نخواهند شد.
این چنین کسانی که در آینده بر دیوها ظفر یابند، از هم اکنون به اندیشه اند تا مبادا گام های لغزنده برافرازند.
بگوی که تا دروغ زنان، لشکر انگیزند، من که بر نهاد هر سپیده دمی آگهم، چه باک.
آن جا که راستی با پارسایی به هم برپیوسته است، آن جا که کشورها همه یکی است و بیرق ها همه به رنگِ آزادی است، آن جا که همه چیز برای افزایش و آرامش است، همان جاست که ما ستایندگانِ راستی را به کار و کردارهای عظیم فرامی خوانیم.
کسی که به راستی پایدار ماند، باشد که او را به نیکی و نوازش نوید خواهیم داد. این سرنوشت تاریخ است که نیکان را خشنودی و بد دلان را آسیب های مهیب فرا رسد.
بی شک کسی که مسلح به اندیشه های ستوده است، تواناترین است. رسایی و جاودانگی اش بادا... که جهان به نامِ همینان آبادان است. او را پدر خطاب خواهیم کرد، او را که موی در شکنجه سرای جهان، سپید می کند، او را که هیچ شبی بی یادِ محرومان نمی خسبد، او را که هیچ بامدادی بی خاطرِ عزیزان، پلک از پلک نمی لرزاند.
آن سال ها را به خاطر داری؟ آن سال ها که به «راستی» درآمدیم و دریا شدیم، اما آن که هنوز هم دروغ زن است، دیر یا زود به رسوایی درخواهد گریخت.
کسی که معلق میانِ ماندن و رفتن است. یا بر این سوی و آن طرف در تفکر است، دیری نمی رود که او می رود و کارش از پی نخواهد رفت. پس همه چیزی را می باید به سویی مهیا درافکند که آن نیز راه راستی و روشنایی انسان است.
ظفر از آنِ کسانی است که دانشِ خویش را به راستی بیالایند.
در میانِ این بسیاران، کم اند آنانی که خیره به خورشید بنگرند و در سرای هوشیاران، کم اند آنانی که خواستار خرّمی باشند. آن هم نه برای خویش که برای تمامِ جهان.